طره بفشان و مرا بيش پريشان مگذار

شاعر : خواجوي کرماني

پرده بگشاي و مرا بسته هجران مگذارطره بفشان و مرا بيش پريشان مگذار
لاله را اين همه در سايه‌ي ريحان مگذارماه را از شکن سنبل شبگون بنماي
بيش ازينش چو من خسته پريشان مگذارزلف مشکين که چنين برقدمت دارد سر
دورش از روي چو خورشيد درفشان مگذارهر که از مهر تو چون ذره شود سرگردان
آخر اين حسرتم اندر دل بريان مگذارکام جانم ز نمکدان عقيقت شکريست
دست من گير و مرا بي سر و سامان مگذارمن سرگشته چو سردر سر زلفت کردم
دست بيگانه بدان سيب زنخدان مگذارمنکه از پسته و بادام تو دورم باري
گودگر باد صبا را بگلستان مگذارباغبان را اگر از غيرت بلبل خبرست
بيش ازين گوي دلم در خم چوگان مگذارمنکه با زلف چو چوگان تو گوئي نزدم
عام را گرد سراپرده‌ي سلطان مگذارخواجو ار خلوت دل منزل يارست ترا